بزرگمردی یک روز نوشت که هنر بهترین راه دسترسی به شیء فی نفسه و موسیقی بالاترینِ هنرها در این امر است، لذا موسیقی قدرتمندترینِ هنرهاست. پس اگر بشود با قطعات موسیقی حق مطلب را بهتر از با نوشتن ادا کرد، چرا به جای انتشار نوشتار، موسیقی منتشر نکنیم؟ این قرار بود پشتوانه و بهانه من باشد برای پست کردن موسیقی به جای پست کردن کلماتی که در ذهنم رژه میروند، آن هم به سبب بیحوصلگی. پذیرا باشید.
آخه این زن چقدر صدای قویی داره!!!شگفتانگیز است که زندگی چطور یک نفر را کیش و مات میکند. لحظهای درست در میان بهشتِ متصوری، و لحظهای دیگر در میان جهنم غیرقابل تصور. یک نظریه در این باب این است که زندگی به غایت کسشر است. نظریات دیگر نیز تنها بر همین موضوع صحه میگذارند، حتی اگر صرفا به سبب کسشر بودن خود نظریات باشد.
آخه این زن چقدر صدای قویی داره!!!این یک بند را، که در عین ناچیزی، بیزبانی، بیتکلفی و فراغت از نشانههای زیباییشناختی، سرشار است از محبت، قدردانی و عشق، به تو تقدیم میکنم که در سختترین روزهای زندگیام، به شکلی شگفتآور، در کنارم ایستادهای و عشق و دلسوزیات را، بیچشمداشت، به من عرضه میداری. تو، که طی نمودن این راهِ بیاندازه _بر من_ دشوار، در نبودت، برایم غیرممکن بود. تا بهخاطر داشته باشم که چگونه در این ایام، زندگی را بر من قابل زیستن و حتی دلپذیر ساختی: به یاس.
از خواص عرقیات گیاهی بدانیمشگفتانگیز است که زندگی چطور یک نفر را کیش و مات میکند. لحظهای درست در میان بهشتِ متصوری، و لحظهای دیگر در میان جهنم غیرقابل تصور. یک نظریه در این باب این است که زندگی به غایت کسشر است. نظریات دیگر نیز تنها بر همین موضوع صحه میگذارند، حتی اگر صرفا به سبب کسشر بودن خود نظریات باشد.
از خواص عرقیات گیاهی بدانیمیاسمنِ عزیزدلم،
موضوع انشا این هفته: It's a wonderful lifeمعنای کلمه سرنوشت برایش دگرگون شده بود. ارجاع به فیلسوفان در این زمان چیزی جز طنزی مسخرهآمیز به نظرش نمیرسید. مرد از خودکشی جان سالم به در برده بود، اما در همان حال، جهان خودش را کشته بود. یک اپیدمیبزرگ فلسفی؟ یک فکر پوچ که سراسر زمین را آلوده ساخته بود؟ روزنامهها وقایع را مو به مو ذکر کرده بودند، البته تا زمانی که خبرنگاری برای یادداشتبرداری زنده بود. خواندن یادداشتهای دیگران هم اما کاری بس طاقتفرسا و بیهوده به چشم او میآمد.
هزینه های زندگی در اتریشزمانی که اولین ورق از آن قرصها را یکجا میبلعیدم، به جمله کامو هم فکر میکردم. نه آن یکی که میگوید خودکشی تنها مسئله واقعی فلسفه است، بلکه آن دیگری که میگوید "مردم به ندرت از روی فکر دست به خودکشی میزنند" و برایم سوال بود که این مسئله درباره من چگونه است؟ آیا پوچی جهان برایم به قدر کافی یقینی شده است و یا رنج حضور در آن است که من را به این کار وا میدارد؟ اگرچه این دو مفهوم، قرابت تنگاتنگی دارند، اما تفاوتهای معناییای هم برای من ایجاد میکنند، که فعلا دربارهشان مطمئن نیستم، اما باز به این سوال برخواهم گشت.
خرید رمان دختر بد به قلم یغماامروز درست سه روز از زمانی که خودکشی کردم میگذرد. تنها آنهایی که بیش از حد معمول به من نزدیک بودند میدانستند که ممکن است چنین اتفاقی برایم بیفتد، و افراد دیگر، بسته به میزان نزدیکیشان، چیزی میان 10 سالِ دیگر تا هیچوقت را برای وقوع چنین اتفاقی، ممکن بود حدس بزنند. حالا پاک برای همهشان روشن خواهد بود که من یک بیمار روانیام.
ولادت حضرت امام محمد تقی(ع)نخست باید از او میپرسیدم که چگونه به اینجا رسیده و سپس میبایست کشف میکردم که چه چیز یا چیزهایی او را از بیش از این پیش رفتن در این مسیر بازداشته است. اما همه "باید"ها را در دالانهای بیتوجهی ذهنم رها ساختم و تنها اندیشیدم اکنون که به این نقطه رسیده است، چگونه جانش را از او بستانم و دچار مرگش کنم. سرنوشت او چنان در دستان من جای گرفته بود، که گویی گردنش را میان دو دستم میفشردم و او، هر آن که میگذشت، به بازگشت به هیچ، نزدیکتر میشد. آخرین لحظه؛ یک بوسه و سرانجام مرگ، که بیشتر از هر تجربهای، عاری از تجربه است.
72 ساعت پس از نزدیکی با مرگتعداد صفحات : 0