loading...

واژگونه

بازدید : 617
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 19:16

نخست باید از او می‌پرسیدم که چگونه به این‌جا رسیده و سپس می‌بایست کشف می‌کردم که چه چیز یا چیزهایی او را از بیش از این پیش رفتن در این مسیر بازداشته است. اما همه "باید"ها را در دالان‌های بی‌توجهی ذهنم رها ساختم و تنها اندیشیدم اکنون که به این نقطه رسیده است، چگونه جانش را از او بستانم و دچار مرگ‌ش کنم. سرنوشت او چنان در دستان من جای گرفته بود، که گویی گردنش را میان دو دستم می‌فشردم و او، هر آن که می‌گذشت، به بازگشت به هیچ، نزدیک‌تر می‌شد. آخرین لحظه؛ یک بوسه و سرانجام مرگ، که بیشتر از هر تجربه‌ای، عاری از تجربه است.

72 ساعت پس از نزدیکی با مرگ
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 407
  • بازدید کننده دیروز : 408
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 718
  • بازدید ماه : 7060
  • بازدید سال : 15495
  • بازدید کلی : 28751
  • کدهای اختصاصی